هوراد جونيهوراد جوني، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

مینویسم برای عزیزترینم

هوراد جونی و سرماخوردگی

متاسفانه با وجود مراقبت هاي زياد آخر سرما خوردی . که هرچی فکر میکنم میبینم کسی بیشتر از ما نمیتونه از بچه اش مراقبت کنه و وسواس به خرج بده ولی ظاهرا وسواس و مراقبت بیشتر تازه بدتره . الان ٥ روزه که از مریضیت میگذره و متاسفانه هنوز سرفه هات ادامه داره. طبق معمول اصلا وقت ندارم و تو این ٥ روز هم پوستم کنده شده از بس که نگران حالت بودم. ما داروت را شبها ساعتهای ٤ یا ٥ صبح بهت میدادیم چون اون موقع تنها زمانیه که مطمئنیم شیر استفراغ نمیکنی.امیدوارم زودتر خوب بشی عزیزم. ...
31 ارديبهشت 1392

از تو بگم

هوراد جوني تو اينقدر شيرين و بامزه اي که هر چي بگم کم گفتم. از همون اول که بدنيا اومدي خيلي هوشيار بودي و اين رو همه اطرافيان هم فهميده بودن. خيلي باهوش و حساس به صداها. از همون اول نوزاد شل و ولي نبودي. قربونت برم ن که از همون اول يه کمي گردن ميگرفتي. هر چي ميگذره بيشتر ميفهمم که چقدر باهوشي. اينو دکتر بهرامي هم گفت . امروز ٢ ماه و ٦ روزته. الان ديگه وقتي باهات حرف ميزنم ميخندي. خنده هاي که دل آدم واست ضعف ميره. توي اتاقت که ميبريمت آنچنان به استيکر هاي روي ديوار نگاه ميکني که آدم ميمونه چي از اينا دريافت ميکني و از همه مهم تر اين که عاشق الاغ موزيکالتي که ميتونم بگم نيم ساعت همينطور بهش زل ميزني. آخه چي ازش ديدي که اي قدر دوسش داري عزيزکم....
17 ارديبهشت 1392

اولین سفر

هوراد جون اولين سفر شما در سن ٥٦ روزگي بود که با مامان فهين رفتيم اصفهان. اونجا واکسن دو ماهگيت را زديم وشما تا چند روز وضعيت خوبي نداشتي. تبت ميرفت و ميومد عزيزم. ولي خدا را شکر برطرف شد. ما قصد داشتيم زياد اصفهان بمونيم. چون از وقتيکه من حامله بودم (٤ ماهگي) تا الان که گل پسري ٥٦ روزش شده بود نرفته بوديم اصفهان. تو دوران حاملگي بخاطر حالم که خوب نبود و بعد از بدنيا اومدن تو هم چون ميخواستيم کمي از وضعيت نوزادي در بياي نرفتيم. ولي یه اتفاي افتاد که مجبور شديم روز شنبه(١٤ ارديبهشت) یعني ٣ روز پيش برگرديم تهران و اونم اين بود که از دانشگاه واسه مصاحبه به من زنگ زدن. خلاصه ما امروز شما ا دو ساعتي گذاشتيم و رفتيم مصاحبه که حالا معلوم نيس ن...
17 ارديبهشت 1392
1